اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

الیناگلینا

در آستانه سه سالگی

  دختر خوشگلم، مامانی دیگه این روزها خیلی سرش شلوغه.نزدیکه تولدته و چون مصادف شده با ٣ محرم مجبورم یه هفته جلوتر بگیرم. تم تولدت را امسال کفشدوزک انتخاب کردم ولی بهت قول مي دم از سال دیگه هر چی خودت خواستی را انتخاب کنیم مطمئنم اون لذتش بیشتره. شیرین زبونم موقعی که می خواهی دلیل چیزی را بگی می گی:آخه که....بعد کلی توضیح می دی قربون آخه که ات بشم من عشقم.  منفی کردن جملاتت ام جالبه وقتی می خوای مبارک را منفی کنی می گی: نبارک.مگه همه چی با ن منفی می شه بچه جون؟ این روزا که از شرکت زنگ می زنم کلی باهام حرف می زنی گزارش اتفاقات خونه را می دی ... بعداً نوشت: چند تا عكس تو پارك بانوان ...
30 مهر 1392

عید قربان 92

  عزیز دل مامان شب عید قربان واسه خاله فریبا عیدی بردیم.من عصر با خاله جون رفتیم واسه شب کلی خوردنی خریدیم به جای شیرینی هم یه کیک ببعی خریدیم که خیلی خوشمزه و خوشگل بود افتخار بریدنش را هم دادیم به تو و سینا.شب خوبی بود خوش گذشت. روز عید قربان هم خونه عمه نرگس نهار دعوت بودیم.عمه اینا تا ما بریم سر ببعی شون را بریده بودن. خیلی شیطونی می کردی، همه اسباب بازی های صبا را صاحب شده بودی. . . ...
28 مهر 1392

شعر

    پـا بـه پـای کودکـی هایـم بیـا ...  پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت هرکسی رنگ خودش, بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود ای شریک ن...
21 مهر 1392

16 مهر روز کودک

  عزیز دلم دختر مهربونم امروز هم روز کودک و هم ٣٥ ماهگیته.گل دخترم دقیقاً یک ماه تا تولدت مونده.دیروز با بابایی می خواستیم واسه روز کودک یه اسباب بازی واست هدیه بگیریم.اما باز هم از زیروتن سر در آوردیم چون هر چی فکر کردیم در مورد اسباب بازی به توافق نرسیدیم واسه همین هم یه دست بلوز و شلوار راحتی خیلی ناز و یه بلوز زیر سرافونی واست خریدیم.مبارکت باشه عزیزم .اگه بتونیم بعد از ظهر می ریم موسسه روزبه. بعداً نوشت: عصر تا بيام خونه و بريم ساعت شش شد.رفتيم موسسه ولي ديگه آخر برنامه رسيديم و هوا هم تاريك شده بود اينقدر سرد بود كه داشتيم  يخ مي زديم .يه دور كوچولو زديم وبرگشتيم. ...
17 مهر 1392

عكس از35 ماهگي

    چهارشنبه ز و دتر از شركت دراومدم تا يه كم از كارهاي عقب افتاده ام را رديف كنم.رفتم بيرون و يه مقدار خريد داشتم انجام دادم بابايي هم قرار بود واسه تولد ماماني يه ساعت بخره.چند تا ساعت نگاه كردم و بابا اومد دنبالم و برگشتمم خونه.با مادر جون وايساده بودي دم در .ما را ديدي مي پري بالا پايين  مي پري مي گي:خوش به حالت خوش به حالت.بجاي (آخ جون) پنجشنبه هم عصر مي خواستم با خاله فريبا بروم بيرون و نمي خواستم تو را ببرم ، از ساعت 4 و نيم اومديم اتاق خواب ،تو هم اصلاً خوابت نمي اومد ولي من تصميمم خوابوندنت بود صد تا قصه بگو،ناز كن قهر كن تا اينكه ساعت 5 و نيم خوابيدي.منم سريع السير آماده شديم و رفتيم .قرار شد ...
15 مهر 1392

شيرين زبون

  شيرين زبونم خیلی وقت بود که تصمیم گرفته بودیم دوربین فیلمبرداری بگیریم تا اینکه ديشب رفتيم و يه هندي كم سوني خريديم كه به اميد خدا بتونيم فيلمهاي بهتري نسبت به قبل ازت بگيريم.اينكه مي گم شيرين زبون چون واقعاً شيرين زبون شدي .زنگ كه مي زنم اول اين جمله هميشگيه بازم رفتي منو نبردي را مي گي،بعد موقع خداحافظي مي گي:مامان مواظب خودت باش .مواظب بابا هم باش. فداي اين دختر مهربون و شيرين زبون. از شروع مهر ماه كلاسهاي خاله جون هم شروع شده و از شنبه تا سه شنبه از صبح تا ظهر كلاس داره.شما و مادر جون تا اومدن فرزانه تنها مي مونيد ولي تازه قدر خاله جون را دونستي و خاله مي گه: موقعي كه ميام خونه خيلي تح...
8 مهر 1392

4 و 5 مهر

  چهارشنبه عصر که اومدیم خونه آماده شدیم رفتیم پارك .براي اولين بار از سر سره تنهايي مي اومدي پايين و نمي گفتي دستم را بگير.بعد براي اولين بار هم رفتي تو استخر توپ ولي به جاي ده دقيقه،پنج دقيقه موندي ولي بازم جاي شكرش باقيه.اصلاً سير نمي شدي،بعد از دو ساعت بالا پايين كردن به هزار دوز و كلك بريم همبرگر خرچنگي بخوريم و فلان و بهمان تا اينكه از محدوده پارك دور شديم.تو راه برگشت از شام مي گي مامان بازم بريم پارك .!!!!!!!!!!!! پنجشنبه هم ماماني مي خواست آزمايش بده (چكاپ كلي) بعد هم با عمه اكرم قرار داشتيم كه بريم واسه ني ني عمه اكرم سيسموني بخريم قبلش بابايي گفت بريم از زيروتن برات لباس بخريم رفتيم ولي تنوع لباسي اش كم بود يه بلو...
6 مهر 1392

الینا وحرفهاش

  پنجشنبه 28/06/92 صبح كه بابايي رفت سر كار من يه كم خونه تكوني كردم و رولحافي و رو تختي هامون را شستم و يه مقدار كارهاي عقب افتاده انجام دادم ، دم ظهر بود كه دايي كاظم اومد خونه عزيز اينا تو هم خوشحال كه دايي اومده سر از پا نمي شناختي (نمي دونم چرا اينقدر دايي كاظم را دوست داري) اولش كه در را باز كردن و دايي را ديدي سراغ امير حسين را گرفتي كه چرا امير را نياوردي بعد كه دايي اومد كلي شيطوني مي كردي و با دايي سر گرم بودي كه من هم اومدم بالا داشتي بازي مي كردي كه يهو جيغ زدي .پات از روي بالش ليز خورد و دهنت خورد به گوشه ميز و دهنت پر ازخون شد قربونت برم خيلي گريه كردي يه گوشه لبت زخمي  شد و كل لبت باد كرد..عزيزم معلوم بود كه خ...
3 مهر 1392
1